معتدلغتنامه دهخدامعتد. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) آماده کرده و موجود. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معتدلغتنامه دهخدامعتد. [ م ُ ت َ / م ُ ت َ دِن ْ ] (ع ص ) به معنی از حد درگذرنده و سخت ستمکار در اصل معتدی بوده «یا» در حالت جری و رفعی ساقط شد. (غیاث ) (آنندراج ). از حد درگذشت
معتدلغتنامه دهخدامعتد. [ م ُ ت َ د د ] (ع ص ) شمرده شده و حساب کرده شده و اعتناشده . (ناظم الاطباء) : پوشنج از جمله ٔ مضافات هراة بود و در اعتداد بغراجق عم سلطان معتد. (ترجمه ٔ
معتدفرهنگ انتشارات معین(مُ تَ دّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) در شمار آینده ، معدود شونده . 2 - از حد درگذرنده . 3 - (اِمف .) گمان شده ، تخمین زده شده .
مُعْتَدٍفرهنگ واژگان قرآنتجاوزکار - بیرون رونده از حد (از مصدر "اعتدا " است و اعتدا به معناي بيرون شدن از حد است )
معتد بالغتنامه دهخدامعتد با. [ م ُ ت َدْ دُ بِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) هشام بن محمدبن عبدالملک بن عبدالرحمن الناصر مکنی به ابوبکر (364 - 428 هَ . ق .) آخرین پادشاه اموی در اندلس
معتد بالغتنامه دهخدامعتد با. [ م ُ ت َدْ دُ بِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) هشام بن محمدبن عبدالملک بن عبدالرحمن الناصر مکنی به ابوبکر (364 - 428 هَ . ق .) آخرین پادشاه اموی در اندلس
معتدلدیکشنری عربی به فارسیمرتاض , ممسک در خورد و نوش و لذات , مخالف استعمال مشروبات الکليپرهيزکار , پارسامنش , مرهم , داراي خاصيت مرهم , خنک کننده , خوشبو , ملا يم , سست , مهربان , معتدل