معتقد شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. باور کردن، مطمئن شدن ۲. اعتقاد آوردن، ایمانآوردن، گرویدن ≠ منکر شدن ۳. ارادت پیدا کردن
معتادفرهنگ مترادف و متضاد۱. آمخته، اخت، خوگر، خوگیر، مالوف، مانوس ۲. افیونی، تریاکی، وافوری، افیونخور
معتاددیکشنری فارسی به انگلیسیaddict, dependent, confirmed, freak, given, fiend, oholic _, junky, user
مبتلا شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. گرفتارشدن، دچار شدن، ابتلا یافتن، اسیر شدن، مبتلاگشتن ۲. معتاد شدن ۳. عاشق شدن، شیفتهشدن، دلباخته شدن
معتادلغتنامه دهخدامعتاد. [ م ُ ] (ع ص ) عادت گرفته شده و عادت گیرنده . (آنندراج ). خوی گیرنده و خوی پذیر و خوکاره و خوگر. (ناظم الاطباء). خوی گرفته . آموختگار.آموخته . عادت کرده