معانقهلغتنامه دهخدامعانقه . [ م ُ ن َ ق َ / ن ِ ق ِ ] (از ع ، اِمص ) با هم گردن مقارن ساختن و با هم بغل گیر شدن . (غیاث ). روبوسی یکدیگر و بغل گیری همدیگر را. (ناظم الاطباء). دست
معانقةلغتنامه دهخدامعانقة. [ م ُ ن َ ق َ ] (ع مص ) عِناق . دست به گردن یکدیگر کردن . (المصادر زوزنی ). دست به گردن همدیگر افگندن به محبت و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از نا
معاشقهفرهنگ مترادف و متضاد۱. تجمش، عشقبازی، عشقورزی، معاشقت، مغازله، ملاعبه، مهرورزی ۲. عشقبازی کردن، مهر ورزیدن
معانقةلغتنامه دهخدامعانقة. [ م ُ ن َ ق َ ] (ع مص ) عِناق . دست به گردن یکدیگر کردن . (المصادر زوزنی ). دست به گردن همدیگر افگندن به محبت و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از نا
خجولیدنلغتنامه دهخداخجولیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) معانقه کردن . در بغل گرفتن . (آنندراج ). در بر گرفتن . در آغوش کردن . در کنار گرفتن . (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 389).