معاشرتلغتنامه دهخدامعاشرت . [ م ُ ش َ / ش ِ رَ ] (از ع ، اِمص ) آمیختن و با هم آمیزش کردن . (آنندراج ). با هم زیست کردن و با کسی زندگانی نمودن . (غیاث ). اختلاط و آمیزش با هم و گف
اِحْتَکّ بـدیکشنری عربی به فارسیدرگير شد با , برخورد کرد با , اصطکاک پيدا کرد با , ارتباط برقرار کرد با , تماس گرفت با , معاشرت کرد با , و رفت با , را انگولک کرد
صحبت کردنلغتنامه دهخداصحبت کردن . [ ص ُ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) همنشینی کردن .معاشرت کردن . رفاقت کردن . مجالست کردن : اگر با میر صحبت کرد میرانند میرش راوگر با خان برادر شد خیانت دی
طبیبلغتنامه دهخداطبیب . [ طَ ] (اِخ ) (... شیرازی ) رضاقلی هدایت آرد: نام شریفش آقا عبداﷲ، و از کمالات عقلیه و نقلیه آگاه . والدش حاج علی عسکر،و بمحامد صفات در آن شهر مشتهر، خود
ظافرلغتنامه دهخداظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن الحافظبن محمدبن المستنصربن الظاهربن الحاکم بن العزیزبن المعزبن المنصوربن القائم بن المهدی العبیدی ، مکنی به ابی المنصور. مولد او
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن یوسف بن قاسم بن صبیح کاتب ، مکنی به ابوجعفر. وی از اهل کوفه و متولی رسائل مأمون بود و برادر وی قاسم بن یوسف مدّعی بود که از بنی عجل