مبارزتلغتنامه دهخدامبارزت . [ م ُ رَ / رِ زَ ](از ع ، اِمص ) جنگ و کارزار. (غیاث ). رزم و جنگ و نبرد. (ناظم الاطباء) : چون جنگ قائم شد... فور، اسکندر را به مبارزت خواست . (تاریخ ب
معاراتلغتنامه دهخدامعارات . [ م َ ] (اِخ ) (به معنی موضع مکشوف ) شهری است در کوهستان یهودا. (قاموس کتاب مقدس ).
معارزةلغتنامه دهخدامعارزة. [ م ُ رَ زَ ] (ع مص ) همدیگر ستیهیدن و دور دور یک جانب بودن و خلاف کردن و خشم گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معا
مارتنلغتنامه دهخدامارتن . [ت َ ] (ص مرکب ) کسی که تنش مثل مار باشد. (آنندراج ).آنکه تن و بدن وی مانند مار باشد. (ناظم الاطباء).
مبارزتلغتنامه دهخدامبارزت . [ م ُ رَ / رِ زَ ](از ع ، اِمص ) جنگ و کارزار. (غیاث ). رزم و جنگ و نبرد. (ناظم الاطباء) : چون جنگ قائم شد... فور، اسکندر را به مبارزت خواست . (تاریخ ب
معاراتلغتنامه دهخدامعارات . [ م َ ] (اِخ ) (به معنی موضع مکشوف ) شهری است در کوهستان یهودا. (قاموس کتاب مقدس ).
معارزةلغتنامه دهخدامعارزة. [ م ُ رَ زَ ] (ع مص ) همدیگر ستیهیدن و دور دور یک جانب بودن و خلاف کردن و خشم گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معا
عرازلغتنامه دهخداعراز. [ ع ِ ] (ع مص ) معارزة. با همدیگر ستیهیدن . || دور دور یک جانب بودن . || خلاف کردن و با هم خشم گرفتن . || گرفته و ترنجیده گردیدن . (ناظم الاطباء).