معاذ رازیلغتنامه دهخدامعاذ رازی . [ م ُ ذِ ] (اِخ ) پدر یحیی بن معاذ رازی . و رجوع به یحیی بن معاذ رازی واعظ، مکنی به ابوزکریا شود.
معاذلغتنامه دهخدامعاذ. [ م ُ ] (اِخ ) ابن صرم خزاعی ، فارس خزاعة و از شعرای جاهلیت بود. وی اول کسی است که گفت : «زر غباً تزدد حباً». (از اعلام زرکلی چ 2 جزء 8 ص 167).
معاذلغتنامه دهخدامعاذ. [ م ُ ] (اِخ ) ابن عفراء صحابی است . (از منتهی الارب ).از بیعت کنندگان عقبه ٔ اولی است . نام پدر وی حارث بن رفاعة و نام مادرش عفراءبنت عبیدبن ثعلبة است .
معاذلغتنامه دهخدامعاذ. [ م َ ] (ع مص ) پناه بردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- معاذاﷲ ؛ کلمه ٔ انکار یعنی پناه می برم به خدا و این کل
رازیلغتنامه دهخدارازی . (اِخ ) یحیی بن معاذ واعظ رازی مکنی به ابوزکریا. از رجال طریقت و از معاصران جنیدبغدادی بود. گویند زمانی به بغداد رفت و زهاد و مشایخ صوفی بر وی گرد آمدند و
یحییلغتنامه دهخدایحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن معاذ رازی واعظ، مکنی به ابوزکریا، یکی از رجال طریقت است . ابوالقاسم قشیری ذکر او را در رساله بیاورده و از جمله ٔ مشایخ شمرده و د
احمد خضرویهلغتنامه دهخدااحمد خضرویه . [ اَ م َ دِ ؟ ] (اِخ ) ابوحامد احمدبن خضرویه ٔبلخی . یکی از مشایخ و بزرگان متصوفه ٔ خراسان . او معاصر بایزید بسطامی و یحیی بن معاذ رازی بود و با ه
فاطمه ٔ خضرویهلغتنامه دهخدافاطمه ٔ خضرویه . [ طِ م َ ی ِ خ َ ی َ ] (اِخ ) دختر امیر بلخ و زن احمدبن خضرویه ٔبلخی و یکی از زنان مشهور طریقت متصوفه است . ابویزید بسطامی گفت : من اراد ان ینظ
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حرب . شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در تذکرةالاولیاء (چ طهران ج 1 ص 202) آرد که : آن متین مقام مکنت آن امین و امام سنت آن زاهد زهاد و آن ق