مطینلغتنامه دهخدامطین . [ م َ ] (ع ص ) سقف گل اندود. (منتهی الارب ). گل اندودشده . (ناظم الاطباء). و رجوع به محیط المحیط شود.
مطینلغتنامه دهخدامطین . [ م ُ طَی ْ ی َ ] (ع ص ) گل اندودشده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). به گل گرفته . گل اندوده شده . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مطینلغتنامه دهخدامطین . [م ُ طَی ْ ی ِ ] (اِخ ) لقب محمدبن عبداﷲ حافظ بدان جهت که از طفلی به گل کاری بشدت علاقمند بود. (منتهی الارب ) (از الانساب سمعانی ). محمدبن عبداﷲبن سلیمان
متینفرهنگ مترادف و متضاد۱. باوقار، جاافتاده، سنگین، موقر ۲. استوار، محکم، پابرجا، رزین ۳. فرهیخته، خلیق ≠ جلف، سبک
ثعلبةلغتنامه دهخداثعلبة. [ ث َ ل َ ب َ ] (اِخ ) ابن قیظی بن صخربن سلمه ٔ انصاری . صحابی است . مطین و طیرانی ، و جز آنان ، او را در زمره ٔ اصحاب بدر و صفین گفته اند. (کتاب الاصابه
جبلةلغتنامه دهخداجبلة. [ ج َ ب َ ل َ ] (اِخ ) ابن ثعلبة الانصاری الخزرجی البیاضی . مطین به اسناد خودش از عبیداﷲبن رافع ذکر میکند که وی از اهل بدر است و در جنگ صفین با علی (ع ) ب
جبلةلغتنامه دهخداجبلة. [ ج َ ب َ ل َ ] (اِخ ) ابن عمروبن ثعلبةبن اسیرة انصاری . وی برادر ابومسعود بدری است . طبرانی از طریق مطین از عبیداﷲبن رافع نقل میکند که جبله از صحابه ای ب
جبیرلغتنامه دهخداجبیر. [ ج ُ ب َ ] (اِخ ) ابن نوفل . ابن حبان گوید گویند او را با پیغمبر صحبتی بوده است و مطین و باوردی وابن مندة او را از اصحاب دانسته اند و روایتی از او نقل کر
جرجانیلغتنامه دهخداجرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) محمدبن اسحاق . از روات بود. وی از معاذبن مثنی روایت کرد و محمدبن عبداﷲ حضرمی مطین از او روایت داشت . (از تاریخ جرجان تألیف ابوالقاسم سه