مطویلغتنامه دهخدامطوی . [ م َ وی ی ] (ع ص ) درهم پیچیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). درهم پیچیده شده . پیچدار. پیچ در پیچ و درهم . و پیچیده شده و نوردیده شده و درنوشته شده . (ناظم
مطویلغتنامه دهخدامطوی . [ م َطْ وا ] (ع اِ) واحد مطاوی . (منتهی الارب ). نورد. ج ، مطاوی . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نورد و چین و تا و پیچ و شکن . ج ، مطاوی . (ناظم الاطباء)
مطویفرهنگ انتشارات معین(مَ یّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) در هم پیچیده ، درنوردیده . 2 - پوشیده . 3 - (اِ.) پیچیدگی ، حلقه .
مطویفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (ادبی) در عروض، ویژگی پایهای که در آن مستفعلن به مفتعلن تبدیل شود.۲. [قدیمی] پیچیدهشده؛ درهمپیچیده؛ پیچدرپیچ؛ پیچدار؛ درنوردیده.
متویلغتنامه دهخدامتوی . [ م ُت ْ ] (ع ص ) پراکنده کننده و برباددهنده و تلف کننده ٔ زر. (ناظم الاطباء). هلاک کننده . (از اقرب الموارد).
مطویاتلغتنامه دهخدامطویات . [ م َ وی یا ] (ع ص ، اِ) چیزهای پیچیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). ج ِ مطویه . (ناظم الاطباء) : و ماقدروا اﷲ حق قدره و الارض جمیعاً قبضته یوم القیمة و ال
مطویةلغتنامه دهخدامطویة. [ م َ وی ی َ ] (ع ص ) تأنیث مطوی . ج ،مطویات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ناظم الاطباء). بئر مطویة؛ چاه بناشده و نوردیده شده از سنگ . (ناظم الاطباء
مطواةدیکشنری عربی به فارسیچاقوي بزرگ جيبي , قلمتراش , با چاقو بريدن , بدنبال , تا شو , بازو بسته شونده , شيرجه رفتن , چاقوي کوچک جيبي
مطوللغتنامه دهخدامطول . [ م ِطْ وَ ] (ع اِ) کیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ذکر. ج ، مطاول . (ناظم الاطباء). || رسن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ریسمان . (ناظم الاطباء). رسن . ج
مطوللغتنامه دهخدامطول . [ م ُ طَوْ وَ ] (ع ص ) دراز و فروهشته . (آنندراج ). دراز و طولانی . ممتد و دراز و طولانی . (ناظم الاطباء). مقابل مختصر. درازشده : این حدیث بر دارکردن حسن
مطویةلغتنامه دهخدامطویة. [ م َ وی ی َ ] (ع ص ) تأنیث مطوی . ج ،مطویات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ناظم الاطباء). بئر مطویة؛ چاه بناشده و نوردیده شده از سنگ . (ناظم الاطباء
مطویاتلغتنامه دهخدامطویات . [ م َ وی یا ] (ع ص ، اِ) چیزهای پیچیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). ج ِ مطویه . (ناظم الاطباء) : و ماقدروا اﷲ حق قدره و الارض جمیعاً قبضته یوم القیمة و ال
وائلةلغتنامه دهخداوائلة. [ ءِ ل َ ] (اِخ ) ابن دهمان بن نصربن مطویة از طایفه ٔ هوازن است . (تاج العروس ).
بیختهلغتنامه دهخدابیخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) چیزی که از غربال رد شده باشد. (ناظم الاطباء). منخول . مغربل : هرگز نبرد کسی ببازارنابیخته گندم بهایی . ناصرخسرو.|| پیچیده : مطوی ب