مطشوشةلغتنامه دهخدامطشوشة. [ م َش َ ] (ع ص ) ارض مطشوشة؛ زمین باران نرم و ضعیف رسیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
آبزدهلغتنامه دهخداآبزده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آب برافشانده . مرشوش . مرشوشه : درِ سرای مغان رُفته بود و آب زده نشسته پیر و صلایی بشیخ و شاب زده .حافظ.
غشلغتنامه دهخداغش . [ غ َش ش ] (ع مص ) ظاهر کردن خلاف آنچه در دل باشد. (غیاث اللغات ). پند خالص ندادن کسی را، یا ظاهر کردن خلاف آنچه در دل باشد و آراستن به وی خلاف مصلحت را. (
مرشوشلغتنامه دهخدامرشوش . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رَش ّ. رجوع به رش شود. || چکیده شده و پاشیده شده از آب و غیر آن . (غیاث ) (آنندراج ). || افشانده شده . (ناظم الاطباء). || ا
غشلغتنامه دهخداغش . [ غ ِش ش ] (ع مص ) به غرض نصیحت نمودن و پند خالص ندادن ، یا ظاهر کردن خلاف آنچه در دل باشد. (از منتهی الارب ). اسم است از غَش ّ. (اقرب الموارد). اسم است تغ