مطرقةدیکشنری عربی به فارسیچکش , پتک , چخماق , استخوان چکشي , چکش زدن , کوبيدن , سخت کوشيدن , ضربت زدن , گرز , کلوخ کوب , چوگان , زدن
مترقعلغتنامه دهخدامترقع. [ م ُ ت َ رَق ْ ق َ ] (ع اِ) چیزی که بدان نکوهند و دشنام دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) . || موضعشتم و دشنام . (ناظم الاطباء). یقال اری فیه مترقعا؛ ای موضعاً للشتم و الهجاء. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به ترقع شود.<
مترقعلغتنامه دهخدامترقع. [م ُ ت َ رَق ْ ق ِ ] (ع ص ) ورزنده و فراهم آورنده . (آنندراج ). فراهم آورنده و آن که می ورزد و کوشش در بدست آوردن سود می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترقع شود.
مترکحلغتنامه دهخدامترکح . [ م ُ ت َ رَک ْ ک ِ ] (ع ص ) کاهل و سست و تنبل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || درنگ کننده و راحت نشسته . || فراخ و گشاد و وسیع. || جست و چالاک . || دست آموز و متصرف در کار. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکح شود.
مطرقهلغتنامه دهخدامطرقه . [ م ُ رَ ق َ / م ُ طَرْ رَ ق َ ] (ع ص ) سپر توبرتو ساخته شده ، مانند نعل مطرقه که توبرتو دوخته باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). سپری که تو بر تو از چندین قطعه چرم ساخته باشند. نعل مطرقه ؛ نعلی که تو
مطرقهلغتنامه دهخدامطرقه . [ م ِ رَ ق َ ] (ع اِ) خایسک آهنگران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پتک و چکش آهنگران که به هندی هتورا و گهن گویند. (غیاث ). خایسک . (مهذب الاسماء) (لغت نامه اسدی ) (زمخشری ). چکوچ . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). چکش . کوبیازه و کوبین و خایسک آهنگری و مسگری و چکش و پتک . (ناظم