مطبوخلغتنامه دهخدامطبوخ . [ م َ ] (ع ص ) هر چیزی که آن را به آتش پخته باشند خصوصاً دوای جوشانیده شده . (غیاث ). (آنندراج ). پخته . (مهذب الاسماء). پخته شده . جوشانیده شده . طبخ ش
مطبوخفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پختهشده.۲. جوشاندهشده.۳. (پزشکی) دارویی که بجوشانند و شیرۀ آن را به بیمار بدهند؛ جوشانده.
زاج مطبوخلغتنامه دهخدازاج مطبوخ . [ ج ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از جنس زاج اخضر است که با خاک مخلوط باشد آن را با آب میجوشانند. رجوع به مخزن الادویه و رجوع به کتاب مفردات ابن ب
زاج مطبوخلغتنامه دهخدازاج مطبوخ . [ ج ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از جنس زاج اخضر است که با خاک مخلوط باشد آن را با آب میجوشانند. رجوع به مخزن الادویه و رجوع به کتاب مفردات ابن ب
پختهفرهنگ مترادف و متضاد۱. مطبوخ ۲. آزموده، حاذق، کارآمد، مجرب، مدبر ۳. آماده، تمام، رسا، کامل ۴. رسیده، منضوج ≠ خام
خشابلغتنامه دهخداخشاب . [ خ ُ ] (اِ) اسم آب مطبوخ میوه ها است که با شکر طبخ یا قند باشد مثل آلوبالو و مویز و سیب و به و زردآلو و امثال آن و مجموع آن الطف از اصل آن و مؤلف تذکرة