مطارلغتنامه دهخدامطار. [ م ُ / م َ ] (اِخ ) رودباری است نزدیک طایف . (منتهی الارب ) : و از آنجا به حصاری رسیدیم که آن را «مطار» می گفتند و از طائف تا آنجا دوازده فرسنگ بود. (سفر
مطارلغتنامه دهخدامطار. [ م َ] (ع مص ) پریدن . (غیاث ) (ناظم الاطباء) : صد هزاران سال بودم در مطارهمچو ذرات هوا بی اختیار. مولوی (مثنوی چ خاور ص 355). || (اِ) جای پریدن . (غیاث )
مطارلغتنامه دهخدامطار. [ م َطْ طا ] (ع ص ) شتاب و نیک دونده . (منتهی الارب ). فرس مطار؛ اسب تیزرو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مطارلغتنامه دهخدامطار. [ م ُ ] (ع ص ) تیزخاطر. فرس مطار؛ اسب تیزخاطرو چست و چالاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پرانیده شده . || شکسته و شکافته . (ناظم ا
متئرلغتنامه دهخدامتئر. [ م ُ ءِ ] (ع ص ) نگرنده به چیزی . (آنندراج ). تیزنگرنده .(ناظم الاطباء). || زننده به چوب دستی . (آنندراج ). زننده به چوب دستی و عصا. (ناظم الاطباء).
مطاردةدیکشنری عربی به فارسیتعقيب کردن , دنبال کردن , شکار کردن , واداربه فرار کردن , راندن واخراج کردن , تعقيب , مسابقه , شکار
مطاربلغتنامه دهخدامطارب . [ م َ رِ ](ع اِ) ج ِ مَطرَب و مَطرَبَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مطرب و مطربة شود.
مطاربهلغتنامه دهخدامطاربه . [ م ُ رَ ب َ ] (ع مص )با هم طرب نمودن یا مسرور نمودن همدیگر را : چند روز است تا سلطان اشارت فرموده است که چندین پیرایه از جهت مطاربة معد کنیم . (جهانگش
مطارةلغتنامه دهخدامطارة. [ م َ رَ ] (ع ص ) (از «م طر» و «طی ر») بئر مطارة؛ چاه فراخ دهانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || (از