مضیقهدیکشنری فارسی به انگلیسیdistress, extremity, hardship, pinch, shortage, squeeze, strait, straitjacket
مضیقهلغتنامه دهخدامضیقه . [ م َ ق َ ] (ع اِ) تنگنا. ج ، مضایق . || تنگی . دشواری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
hardدیکشنری انگلیسی به فارسیسخت، در مضیقه، دشوار، مشکل، سفت، شدید، سنگین، قوی، سخت گیر، زمخت، قسی، ژرف، نامطبوع، معضل، خسیس، پرصلابت، پینه خورده، فربه
underprivilegedدیکشنری انگلیسی به فارسیفقیر، تنگدست، در مضیقه، کم امیتاز، محروم از مزایای اجتماعی و اقتصادی