مضیقلغتنامه دهخدامضیق . [ م َ ] (ع اِ) جای تنگ . (غیاث ). مکان تنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جای تنگ . مکان تنگ . (ناظم الاطباء) : برگشت به هزیمت و بدو رسید
مذیقلغتنامه دهخدامذیق . [ م َ ] (ع ص ) شیر با آب آمیخته . (دستورالاخوان ) (بحر الجواهر). شیر آب آمیخته . (آنندراج ). مذوق . (بحر الجواهر).
مذیقلغتنامه دهخدامذیق . [ م ُ ] (ع ص ) چشاننده . (آنندراج ). نعت فاعلی است از اذاقة، به معنی چشاندن . رجوع به اذاقة شود.
مضیغلغتنامه دهخدامضیغ. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مضیغة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مضیغة شود.
مضیقهدیکشنری فارسی به انگلیسیdistress, extremity, hardship, pinch, shortage, squeeze, strait, straitjacket
مضیقهلغتنامه دهخدامضیقه . [ م َ ق َ ] (ع اِ) تنگنا. ج ، مضایق . || تنگی . دشواری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واجب مضیقلغتنامه دهخداواجب مضیق . [ ج ِب ِ م ُ ض َی ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) واجب مضیق در مقابل واجب موسع است : وجوب اگر متعلق به وقت بود وآن وقت مساوی فعل باشد آن را واجب مضی