مضافدیکشنری عربی به فارسیافزودني , افزاينده , () ماده اي که براي افزايش خواص ماده ء ديگري به ان اضافه شود
مضيفدیکشنری عربی به فارسیگروه , ازدحام , دسته , سپاه , ميزبان , صاحبخانه , مهمان دار , انگل دار , وکيل خرج , پيشکار , مباشر , ناظر , مباشرت کردن
مضيفةدیکشنری عربی به فارسیزن ميزبان , زن مهماندار , بانوي صاحبخانه , ناظر خرج مونث , مهماندار هواپيما
مضافاًلغتنامه دهخدامضافاً. [ م ُ فَن ْ ] (ع ق ) بعلاوه . علاوه .- مضافاً به این که ؛ علاوه بر این . به اضافه : از کشف استار بسیاری از آن عاجز و در حل مشکلات و درک معانی فلسفی آن