مضموملغتنامه دهخدامضموم . [ م َ ] (ع ص ) ضمیمه شده و افزوده شده . پیوسته شده و بهم جمع شده . (ناظم الاطباء) : و امروز که این تصنیف میکنم با این شغل است وبریدی بر این مضموم و از دوستان قدیم من است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 275). و دیگر کتا
مدموملغتنامه دهخدامدموم . [ م َ ] (ع ص ) مطلی . (متن اللغة). رنگ کرده شده به هر رنگی که باشد. (فرهنگ خطی ). || احمر. (اقرب الموارد). سرخ رنگ . (منتهی الارب ). || سخت فربه پیه ناک از شتر و جز آن . (منتهی الارب ). بغایت فربهی رسیده ممتلی از گوشت و چربی . (از متن اللغة). || بارکرده از شتر و جز آن
مذموملغتنامه دهخدامذموم . [م َ ] (ع ص ) آنکه او را بد گفته باشند. (غیاث اللغات ). سرزنش شده . ذم شده . مذمت کرده شده : در دنیابدان مذموم باشد. (کلیله و دمنه ). و او [ یونس ] مذموم و نکوهیده بودی . (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص <span class="hl"
مضموماتلغتنامه دهخدامضمومات . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مضمومة. رجوع به مضمومة شود. || ضمیمه ها و افزودگیها و فراهم آمدگیها. (ناظم الاطباء). و رجوع به مضموم شود.
پیش دادنلغتنامه دهخداپیش دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) حرکت پیش یعنی ضمه به حرف دادن . مضموم خواندن . ضمه دادن حرفی را. مضموم کردن حرفی . مضموم نوشتن . || درس را بمعلم پس دادن . درس را روان کرده بر استاد خواندن . پس دادن شاگرد درس خوانده را به استاد. || دادن از قبل .
پیش دادنفرهنگ فارسی معین(دَ) (مص م .) 1 - دادن از پیش ، دادن از قبل . 2 - درس را به معلم پس دادن . 3 - ضمه دادن حرف ، مضموم خواندن حرفی را. 4 - مضموم نوشتن حرفی را.
پیشداریلغتنامه دهخداپیشداری . (حامص مرکب ) دارای ضمه بودن . مضموم بودن حرف . || دارای پیش بودن . || مامائی . (زمخشری ). قابلگی . مام نافی . پیش نشینی .
مضموماتلغتنامه دهخدامضمومات . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مضمومة. رجوع به مضمومة شود. || ضمیمه ها و افزودگیها و فراهم آمدگیها. (ناظم الاطباء). و رجوع به مضموم شود.