مضمرلغتنامه دهخدامضمر. [ م ُ ض َم ْ م َ ] (ع ص ) اسب تیزرفتار باریک میان . (غیاث ) (آنندراج ) : میر ما را از پر روح الامین و زلف حورپر تیرو پرچم رخش مضمر ساختند. خاقانی .صحن فلک
مضمرلغتنامه دهخدامضمر. [ م ُ ض َم ْ م ِ ] (ع ص ) آنچه لاغر میکند و باریک و نحیف کننده . (ناظم الاطباء).
مضمرلغتنامه دهخدامضمر. [ م ُ م َ ] (ع ص ) نهان داشته . (منتهی الارب ). در دل داشته شده و پنهان و پوشیده . مأخوذ از ضمیر بمناسبت آنکه ضمیر هر کسی پنهان باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
مذمرلغتنامه دهخدامذمر. [ م ُ ذَم ْ م َ ] (ع اِ)پس سر و گردن تا بن گوش . (منتهی الارب ). کتف تا بناگوش . (بحر الجواهر، از یادداشت مؤلف ). قفا، یا دو استخوان اصلی پشت سر یعنی ذفر
مذمرلغتنامه دهخدامذمر. [ م ُ ذَم ْ م ِ ] (ع ص ) کسی که دست خود را در فرج شتر آبستن کند تا بداند که بچه ٔ وی نر است یا ماده . (منتهی الارب ) (از مهذب الاسماء) (از متن اللغة). نعت
مزمرلغتنامه دهخدامزمر. [ م ِ م َ ] (ع اِ) ساز عود. بربط. (آنندراج ) (غیاث ) . || مخفف مزمار است که به معنی نای باشد. (آنندراج ) (غیاث ). نی که در او نوازند. (یادداشت به خط مرحوم
مضمرطلغتنامه دهخدامضمرط. [ م ُ ض َ رَ ] (ع ص ) مضمرطالوجه ، مرد ترنجیده و در کشیده روی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متمرکزفرهنگ انتشارات معین(مُ تَ مَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - در مرکز جای گیرنده . 2 - فراهم آمده و جمع شده در یک نظام . 3 - متوجه و معطوف ، دارای تمرکز.
مضمرطلغتنامه دهخدامضمرط. [ م ُ ض َ رَ ] (ع ص ) مضمرطالوجه ، مرد ترنجیده و در کشیده روی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
قراضةلغتنامه دهخداقراضة. [ ق ُ ض َ ] (ع اِ) ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : آن غنچه های نستر بادامه های قز شدزرّ قراضه
مدغملغتنامه دهخدامدغم . [ م ُ غ َ ] (ع ص ) پیوسته .درهم درج کرده . پوشیده . (غیاث اللغات ). در دیگری فروشده . (یادداشت مؤلف ). مضمر. مندرج . ادغام شده . نعت مفعولی است از ادغام
غیاث نجومیلغتنامه دهخداغیاث نجومی . [ ث ِ ن ُ ] (اِخ ) کاشی . از شاعران کاشان بود و در فن نجوم و ساعتسازی مهارت داشت . قطعه ٔ زیر را درباره ٔ قاضی اران (از قرای کاشان ) که بسیار زشت م