مضطرفرهنگ مترادف و متضاد۱. پریشان، تنگدست، فقیر، تهیدست ۲. بیچاره، درمانده ۳. دژم ۴. ناچار، مجبور، ناگزیر
مضطرلغتنامه دهخدامضطر. [ م ُ طَرر ] (ع ص ) (از «ض رر») حاجتمند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). تنگدست و حاجتمند . (ناظم الاطباء) : خاقانیم نه واﷲ خاقان نظم
مُضْطَرَّفرهنگ واژگان قرآندچار اضطرار شده - آن کس که مضرات و سختیها براو اثر کرده (ااسم مفعول باب افتعال از ضرر (یکی از معانی باب افتعال مطاوعه یا اثر پذیری است)مراد از اجابت مضطر وقتي ک
مضطر شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیچاره شدن، درمانده گشتن، ناچار گشتن ۲. گرفتار شدن، در تنگنا قرار گرفتن ۳. تهیدستشدن
مضطر گشتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیچاره شدن، درمانده گشتن، ناچار گشتن ۲. گرفتار شدن، درتنگنا قرارگرفتن ۳. تهیدستشدن
مُضْطَرَّفرهنگ واژگان قرآندچار اضطرار شده - آن کس که مضرات و سختیها براو اثر کرده (ااسم مفعول باب افتعال از ضرر (یکی از معانی باب افتعال مطاوعه یا اثر پذیری است)مراد از اجابت مضطر وقتي ک
نَضْطَرُّهُمْفرهنگ واژگان قرآنمضطر و ناچارشان ميکنيم(عبارت "نَضْطَرُّهُمْ إِلَىٰ عَذَابٍ غَلِيظٍ" يعني :مضطر و ناچارشان ميکنيم تا با پاي خود به سوي عذابي غليظ روان شوند)
مضطربلغتنامه دهخدامضطرب . [ م ُ طَ رِ ] (ع ص ) جنبنده و حرکت نماینده . (آنندراج ). متحرک و مواج و جنبنده . (ناظم الاطباء) : عرب غالباً این بحر در حالات حفیظت حروب و شرح مفاخر اسل
مضطریلغتنامه دهخدامضطری . [ م ُ طَ / م ُ طَرْ ری ] (حامص ) درماندگی و بیچارگی : دست رباب و سر یکی بسته به ده رسن گلوزیر خزینه ٔ شکم کاسه ٔ سر ز مضطری . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 42