مضافاتلغتنامه دهخدامضافات . [ م ُ ] (ع اِ) متعلقات و منسوبات . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بلاد و نواحی که به شهری وابسته باشند در شمار مضافات آن شهر محسوب گردند : چون ا
مضافاًلغتنامه دهخدامضافاً. [ م ُ فَن ْ ] (ع ق ) بعلاوه . علاوه .- مضافاً به این که ؛ علاوه بر این . به اضافه : از کشف استار بسیاری از آن عاجز و در حل مشکلات و درک معانی فلسفی آن
مکافاتفرهنگ مترادف و متضاد۱. بادافره، عقوبت، جزا، کیفر ۲. پاداش، تلافی، پاداشدهی، مزد ۳. گرفتاری، دردسر، وضع دشوار ۴. سختی، زحمت
کامللغتنامه دهخداکامل .[ م ِ ] (اِخ ) از اهالی مضافات لکهنو است . سمت منشیگری انگلیسیان را داشت . در سال 1226 وفات کرده است .
جاسبلغتنامه دهخداجاسب . (اِخ ) از مضافات قم . صاحب مرآت البلدان آرد: ولایتی است در نهایت برودت و از ییلاقهای بسیار سرد و در این زمان از مضافات قم که حکومت آن جزو حکومت این شهر م
اسفرانجانلغتنامه دهخدااسفرانجان . [ ] (اِخ ) قریه ای از مضافات اردبیل : فرزند سعادتمندش عوض ، از منزل ترمکین کوچ فرموده در قریه ٔ اسفرانجان که از جمله ٔ مضافات خطه ٔ اردبیل است ، ساک
اسکجکتلغتنامه دهخدااسکجکت . [ ] (اِخ ) دهی از مضافات بخارا: اسکجکت کندزی بزرگ دارد و در وی مردمان توانگر بوده اند و سبب توانگری ایشان کشاورزی نبوده از بهر آنکه ضیاع آن دیهه ویران