مصندللغتنامه دهخدامصندل . [ م ُ ص َ دَ ] (ع ص ) خوشبوی شده با صندل . (ناظم الاطباء). آمیخته با صندل . به صندل آمیخته : این جوی معنبربر و این آب مصندل پیش در آن بارخدای همه احرار.
افسردهلغتنامه دهخداافسرده . [ اَ س ُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) منجمد. (ناظم الاطباء). یخ بسته شده . (غیاث اللغات ). از بسیاری سردی پژمرده و یخ بسته شده . مجازست چون آتش افسرده و تنور
هبةالغتنامه دهخداهبةا. [ هَِ ب َ تُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن محمدبن هارون ، مکنی به ابوغالب . از شعرای قرن پنجم هَ . ق . است . صاحب محاسن اصفهان نام وی را در جزو معاصرین خود آورده اس
بارخدایلغتنامه دهخدابارخدای . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) بارخدا. نامی از نامهای خدای تعالی .حق تعالی . باری تعالی . پروردگار. باری تعالی که همه رابار دهد. (آنندراج : بارخدا). خداوند. (شرفن