مصلیلغتنامه دهخدامصلی . [ م َ لی ی ] (ع ص ) در آتش افکنده شده و بریان شده . (از اقرب الموارد). بریان شده و کباب شده و در آتش افکنده شده و برشته شده و سوخته شده . (ناظم الاطباء).
مصلیلغتنامه دهخدامصلی . [ م ِ لا ] (ع اِ) پای دام .(یادداشت مؤلف ). پادام . ج ، مصالی . (مهذب الاسماء).
مصلیلغتنامه دهخدامصلی . [ م ُ ص َل ْ لا ] (اِخ ) عیدگاه شیراز. (ناظم الاطباء). عیدگاه شیراز که آن جای بغایت خوش و خرم و سیرگاه است . (از غیاث ) (آنندراج ). مصلا : با تنی چند از خاصان به مصلای شیراز بیرون رفت . (گلستان ).میان جعفرآباد و مصلا عبیرآمیز می آید شمال
مصلیلغتنامه دهخدامصلی . [ م ُ ص َل ْ لا ] (ع اِ) موضع نماز و دعا. ج ، مصلیات . (ناظم الاطباء). نمازگاه و جای نماز گزاردن . (آنندراج ) (غیاث ). نمازگاه . (دهار). جای نماز. آن جای که در آن نمازگزارند. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مصلا شود : چون حضرت خواجه از مصلی بیامدند
مصلیلغتنامه دهخدامصلی . [ م ُ ص َل ْ لی ] (ع ص ) نمازگزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نمازکننده . (مهذب الاسماء). نمازگزارنده . (غیاث ). نمازخوان . (یادداشت مؤلف ). || درود بر نبی فرستنده . (آنندراج ) (غیاث ). صلوات فرستنده . درودخوان . (یادداشت مؤلف ) :</spa
مسلیلغتنامه دهخدامسلی . [ م ِ س َل ْ لی ] (ع اِ) نام دردی است که صاحبش چنان پندارد که کسی سوزن کلان در بدنش می خلاند. (آنندراج ) (غیاث ). المی است که گوئی جوالدوز اندر آن موضع میزنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت مرحوم دهخدا). المی است گوئی جوالدوز اندر می سپوزند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یاد
مسلیلغتنامه دهخدامسلی . [ م ُ س َل ْ لی ] (ع ص ) خورسندی و بیغمی دهنده . (منتهی الارب ماده ٔ س ل و). تسلی دهنده و خرسندی دهنده . (ناظم الاطباء). غم از دل برنده .(از آنندراج ) (از غیاث ) : سیر گذشتگان و اخبار و احوال پیشینگان سبب اعتبار و وسیلت تجربت و سرمایه ٔ معیشت و
مسیلیلغتنامه دهخدامسیلی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مسیل . رجوع به مسیل شود.- دیر مسیلی ؛ دیر بر گذرگاه سیل . کنایه است از دنیای فانی : به حرمت شو، کز این دیر مسیلی شود عیسی به حرمت ، خر به سیلی .نظامی (خسرو و
مشلیلغتنامه دهخدامشلی . [ م ُ ش َل ْ لا ] (ع ص ) (از «ش ل و») نحیف و لاغر. (منتهی الأرب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مصلیةلغتنامه دهخدامصلیة. [ م َلی ی َ ] (ع ص ) مؤنث مَصْلی ّ. گویند شاة مصلیة؛ گوسپند بریان شده . (ناظم الاطباء). || (اِ) دوغبا. آش کشک . (یادداشت مؤلف ). ترف وا. (مهذب الاسماء).
مصلیاتلغتنامه دهخدامصلیات . [ م ُ ص َل ْ ل َ ] (ع اِ) ج ِ مصلی . (ناظم الاطباء). رجوع به مصلّی ̍ شود.
مصلینلغتنامه دهخدامصلین . [ م ُ ص َل ْ لی ] (ع ص ، اِ) ج ِ مصلی . نمازگزاران نمازخوانان : فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون . (قرآن 4/107 - 5). و رجوع به مصلی شود.
قره مصلیلغتنامه دهخداقره مصلی . [ ق َ رَ م ُ ص َل ْ لا ] (اِخ ) دهی از دهستان سملقان بخش مانه ٔشهرستان بجنورد واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری مانه و سر راه شوسه ٔ عمومی بجنورد به مراوه تپه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است . سکنه ٔ آن <span class="hl" dir=
مصلالغتنامه دهخدامصلا. [ م ُ ص َل ْ لا ] (اِخ ) مصلی . نام جائی در شیراز که آرامگاه حافظ در آن است . رجوع به مصلی شود.
مصلیةلغتنامه دهخدامصلیة. [ م َلی ی َ ] (ع ص ) مؤنث مَصْلی ّ. گویند شاة مصلیة؛ گوسپند بریان شده . (ناظم الاطباء). || (اِ) دوغبا. آش کشک . (یادداشت مؤلف ). ترف وا. (مهذب الاسماء).
مصلی دوزلغتنامه دهخدامصلی دوز. [ م ُ ص َل ْ لا ] (نف مرکب ) نجاد. که دوختن سجاده پیشه دارد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مصلی و مصلا و سجاده شود.
مصلی گاهلغتنامه دهخدامصلی گاه . [ م ُ ص َل ْ لا ] (اِ مرکب ) جای نماز. محل نماز گزاردن . مسجد یا جایی دیگر که در آن نماز خوانند. (از یادداشت مؤلف ) : نقل است که دوازده سال روزگار شد تا بر کعبه رسید که در هر مصلی گاهی سجاده باز می افکند و دو رکعت نماز می کرد. (تذکرةالاولیا
مصلیاتلغتنامه دهخدامصلیات . [ م ُ ص َل ْ ل َ ] (ع اِ) ج ِ مصلی . (ناظم الاطباء). رجوع به مصلّی ̍ شود.
مصلینلغتنامه دهخدامصلین . [ م ُ ص َل ْ لی ] (ع ص ، اِ) ج ِ مصلی . نمازگزاران نمازخوانان : فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون . (قرآن 4/107 - 5). و رجوع به مصلی شود.
قره مصلیلغتنامه دهخداقره مصلی . [ ق َ رَ م ُ ص َل ْ لا ] (اِخ ) دهی از دهستان سملقان بخش مانه ٔشهرستان بجنورد واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری مانه و سر راه شوسه ٔ عمومی بجنورد به مراوه تپه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است . سکنه ٔ آن <span class="hl" dir=
باغ مصلیلغتنامه دهخداباغ مصلی . [ غ ِ م ُ ص َل ْ لا ] (اِخ ) باغی بوده است به هرات : [ بابر میرزا ] ماه صیام [ 860 ] ... عید کرده از باغ مصلی به باغ مختار خرامید. (روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ج 2 ص <s
صاحب المصلیلغتنامه دهخداصاحب المصلی . [ ح ِ بُل ْ م ُ ص َل ْ لا ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) شاید مقصود سجاده دار است : ثم وجه الامین الی المأمون اربعة انفس و هم العباس بن موسی بن عیسی ... و صالح صاحب المصلی . (کامل ابن اثیر ج 6 ص <span class="hl
صالح صاحب المصلیلغتنامه دهخداصالح صاحب المصلی . [ ل ِ ح ِ بُل ْ م ُ صَل ْ لا ](اِخ ) یا صاحب المحراب . وی یکی از سفرائی است که امین به خراسان روانه کرد ولی ذوالریاستین از حرکت مأمون ممانعت کرد. (ابن اثیر ج 6 صص 92 - <span class="hl" dir