مصقوللغتنامه دهخدامصقول . [ م َ ] (ع ص ) زدوده . (منتهی الارب ). صیقل شده و جلاداده شده . (ناظم الاطباء). روشن و صاف کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). فروغ داده . (تفلیسی ). افروخته
آینهلغتنامه دهخداآینه . [ ی ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) آهن مصقول و آهن پرداخت کرده و شیشه و بلور پشت بزیبق کرده که صور اشیاء خارجی در آن افتد. مرآت . آیینه . آبگین . آبگینه . و از آن مس
مجروح کردنلغتنامه دهخدامجروح کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خستن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خسته کردن . زخم زدن . زخمی کردن : جنازه ٔ تو ندانم کدام حادثه بودکه دیده ها همه مصقول
روشن کردهلغتنامه دهخداروشن کرده . [ رَ / رُو ش َ ک َ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) صقیل . مصقول . صیقل زده . صیقل کرده . زدوده .(یادداشت مؤلف ). و رجوع به ماده ٔ روشن کردن شود.
ایغاللغتنامه دهخداایغال . (ع اِ) در علم عروض آن است که شاعر معنی خویش تمام بگوید و چون بقافیت رسد لفظی بیارد که معنی بیت بدان مؤکدتر و تمامتر گردد چنانکه گفته اند:آنکه بدرخشد چو
ابوالحسنلغتنامه دهخداابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ )علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام . از شهربانو یا سلافه یا سلامه دختر یزدجردبن شهریار یا هرمزان .چهارمین از ائم