مصففلغتنامه دهخدامصفف . [ م ُ ص َف ْ ف َ ] (ع ص ) صف زده . صف کشیده : آن فیلان مزخرف و هیاکل مصفف که جنه ٔ واقیه و عده ٔ باقیه ٔ ایشان بودند بگذاشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 355).
مشفوفلغتنامه دهخدامشفوف . [ م َ ] (ع ص ) شفاف و روشن و تنک که از زیر آن چیزی پیداو نمایان باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مزخرفلغتنامه دهخدامزخرف .[ م ُ زَ رَ ] (ع ص ) آراسته . (آنندراج ). آراسته ظاهر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هر چیز آراسته . آرایش داده شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بکاخ اندرون صفه های مزخرف در صفه ها ساخته سوی منظر. فرخی .