مصروعفرهنگ مترادف و متضاد۱. پریزده، جنزده، حملهای، دیوانه، دیودیده، دیوزده، صرعی، غشی، مبتلا به صرع ۲. سایهزده، سایهدار
مصروعلغتنامه دهخدامصروع . [ م َ ] (ع ص ) برزمین افکنده شده . (آنندراج ). || (اصطلاح پزشکی ) صرع زده و کسی که گرفتار بیماری صرع باشد. (ناظم الاطباء). بیمار صرع . (آنندراج ). مجنون
مشروعدیکشنری عربی به فارسیعمل تهوراميز , امرخطير , اقدام مهم , سرمايه گذاري , تشکيلا ت اقتصادي , مبادرت بکاري کردن , اقدام کردن , نقشه کشيدن , طرح ريزي کردن , برجسته بودن , پيش افکندن ,
مخبوللغتنامه دهخدامخبول . [ م َ ] (ع ص ) مصروع . (ناظم الاطباء). || پریشان عقل .(ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دلشده . (مهذب الاسماء). || (در اصطلاح عروض ) چ
صرعدارلغتنامه دهخداصرعدار. [ ص َ ] (نف مرکب ) مصروع . صرع زده : گوئی خم صرعدار شد چرخ کان زرد کف از دهان برانداخت . خاقانی .فلک چو عود صلیبش بر اختران بنددکه صرعدار بود اختران بوق