مصرفیلغتنامه دهخدامصرفی . [ م َ رَ ] (ص نسبی ) آنچه مصرف شود. آنچه به کار رود. || (اِ) مقدار مصرف : اندازه ٔ خرج کرد و کاربرد مصرفی قند ماهانه ٔ آبدارخانه ده کیلو است .
مصرفیفرهنگ انتشارات معین(مَ رَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - آنچه که مصرف شود، آن چه که به کار رود. 2 - مقدار مصرف .
مسرفیلغتنامه دهخدامسرفی . [ م ُ رِ ] (حامص ) مسرف بودن . اسراف کاری . اسراف کردن : قاضی اسراف می کند ور جوراین همه مسرفی نمی شاید. خاقانی .و رجوع به مسرف شود.
مصرفیهاconsumablesواژههای مصوب فرهنگستانمصالح و موادی که کاربرد عمومی دارند و در طول اجرای پروژه، غالباً صورت اولیۀ خود را از دست میدهند و جزئی از یک کالا یا فراورده یا سازه میشوند
مواد مصرفی: پرچفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی میخ پرچ، متهخزینه، مشته، مشتک، مشتو، مشتواره، ورق، سنگ، سنباته، الماسه، یراق، یراقآلات، آهنآلات، اتصالات، اسبابآلات
intakesدیکشنری انگلیسی به فارسیمصرفی، تنفس، نیروی جذب شده، خورد، مدخل ابگیری، جای ابگیری، نیروی بکار رفته، مک، حقه، فرا گرفتگی، مقدار جذب چیزی به درون، مکیدن
مصرف آزمایشی موادexperimental drug useواژههای مصوب فرهنگستانمصرفی معمولاً از روی کنجکاوی و تمایل به تجربه کردن اثرات مواد