مصدریلغتنامه دهخدامصدری . [ م َ دَ ] (ص نسبی ) متعلق ومنسوب به مصدر. (ناظم الاطباء). رجوع به مصدر شود.- وجه مصدری ؛ در دستورهای قدیم ، فعلی را می گفتند که به صورت اسم (مصدر) درآ
انلغتنامه دهخداان . [ اَ ] (ع حرف ) حرف مصدری است و فعل مضارع را در دو مورد نصب میدهد، نخست در ابتداء کلام مانند «ان تصوموا خیر لکم » (قرآن 184/2) که در محل رفع است . دوم بعد
حفاظتلغتنامه دهخداحفاظت . [ح ِ ظَ ] (مص ) مصدری بدین صورت در لغت نامه های عرب دیده نشد لکن کلمه ٔ حق الحفاظة به معنی سود ربح ربوی باگروگان منقول در این اواخر مصطلح شده است . از م
دولیلغتنامه دهخدادولی . (حامص ) (از: دول + یای مصدری ) حیله بازی و بی شرمی و بدسرشتی . حیزی . هیزی . مخنثی . بغایی . (یادداشت مؤلف ). دغابازی . (شرفنامه ٔ منیری ). مکر و فریب .
زاریلغتنامه دهخدازاری . (حامص ) (از: زار + ی مصدری ). و رجوع به اسم مصدر تألیف دکتر معین ص 69 شود. گریه و اندوه و غم . (حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع) (آنندراج ) : مستی مکن ک