مصاهرتلغتنامه دهخدامصاهرت . [ م ُ هََ / هَِ رَ ] (ازع ، مص ) مصاهرة. داماد کردن و خسر کردن ، و این از هردو جهت باشد. (غیاث ). دامادی کردن . خسری کردن . (یادداشت مؤلف ). نسبتی است
مصاهرتفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. داماد شدن.۲. خویشی پیدا کردن با کسی از طریق زن گرفتن یا زن دادن.
مساهرتفرهنگ مترادف و متضاد۱. شبزندهداری، بیتوته، شببیداری ۲. شب را باهم به روز آوردن، شبزندهداری کردن
مصابرتفرهنگ مترادف و متضاد۱. بردباری، تحمل، شکیبایی، صبر ۲. بردباری کردن، تحمل کردن، شکیبایی ورزیدن، صبر کردن ≠ ناشکیبایی
مظاهرتفرهنگ مترادف و متضاد۱. امداد، پشتگرمی، پشتیبانی، حمایت، کمک، مدد، مساعدت، معاضدت، هواداری، یارمندی، یاری ۲. یاری کردن، پشتیبانی کردن
مباهرتلغتنامه دهخدامباهرت . [ م ُ هََ رَ ](ع اِمص ) (از «مباهرة» عربی ) مفاخرت کردن . مباهات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مباهرة شود.
ختونتلغتنامه دهخداختونت . [ خ ُ ن َ ] (ع اِمص ) مصاهرت . ختونة. ختون . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به ختونة شود.
ختونةلغتنامه دهخداختونة. [ خ ُ ن َ ] (ع اِمص ) مصاهرت . ختون . خسرگانی . (از متن اللغة) (از منتهی الارب ). رجوع به ختون شود. || (مص ) ازدواج کردن مرد با زن . (از منتهی الارب ) (م
مباعلةلغتنامه دهخدامباعلة. [ م ُ ع َ ل َ ] (ع مص ) مصاهرت کردن قوم با هم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مصاهرت کردن آن گروه مر گروه دیگر را. (ناظم الاطباء). || مجالست کردن . (منتهی
خابةلغتنامه دهخداخابة. [ خاب ْ ب َ ] (ع اِ) واحد خَواب ّ است که قرابت و مصاهرت است . یقال : لی من فلان خَواب ّ؛ ای قرابات و مصاهرة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
ختونلغتنامه دهخداختون . [ خ ُ ] (ع اِمص ) خسرگانی . مصاهرت . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (مهذب الاسماء). دامادی . || (مص ) ازدواج کردن مرد با زن . (از متن اللغة)