مصافحلغتنامه دهخدامصافح . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) مردی که زنا کند با هر زنی ، اصیل باشد یا کنیزی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). مردی که زنا کند با زنی ، خواه آزاد باشد آن زن و یا کنی
مسافحلغتنامه دهخدامسافح . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مسافحة. زانی . پلیدکار. رجوع به مسافحة شود.
مصافح الملائکةلغتنامه دهخدامصافح الملائکة. [ م ُ ف ِ حُل ْ م َ ءِ ک َ ] (اِخ ) لقب عمران بن حصین . (یادداشت مؤلف ). رجوع به عمران بن حصین شود.
مصافحه کردنلغتنامه دهخدامصافحه کردن . [ م ُ ف َ / ف ِ ح َ / ح ِ ] (مص مرکب ) مصافحت . تصافح . دست دادن در هنگام ملاقات . (از یادداشت مؤلف ). دست یکدیگر را گرفتن برای اظهار دوستی : در
مصافح الملائکةلغتنامه دهخدامصافح الملائکة. [ م ُ ف ِ حُل ْ م َ ءِ ک َ ] (اِخ ) لقب عمران بن حصین . (یادداشت مؤلف ). رجوع به عمران بن حصین شود.
مصافحه کردنلغتنامه دهخدامصافحه کردن . [ م ُ ف َ / ف ِ ح َ / ح ِ ] (مص مرکب ) مصافحت . تصافح . دست دادن در هنگام ملاقات . (از یادداشت مؤلف ). دست یکدیگر را گرفتن برای اظهار دوستی : در