مشیفرهنگ مترادف و متضاد۱. تدبیر، راه، رفتار، روال، روش، سیاست، شیوه، طریقه ۲. رفتن، راهرفتن ۳. رهنوردی، راهپیمایی ۴. مسیر، خطسیر
مشیلغتنامه دهخدامشی . [ م َ شی ی ] (ع ص ، اِ) داروی مسهل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- دواء مشی ؛ کارکن . مسهل .
مشیلغتنامه دهخدامشی . [ م َش ْی ْ ] (ع مص ) رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). رفتن به نرمی . (غیاث ). گذشتن بر روی پایهای خود و رفتن . (ناظم الاطباء).
مشيدیکشنری عربی به فارسیراه رفتن , گام زدن , گردش کردن , پياده رفتن , گردش پياده , گردشگاه , پياده رو , پياده روي , قدم زدن
مشی فکلغتنامه دهخدامشی فک . [ م ِ ف ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از بید (بیدمشک ) است که در آمل آن را مشی فک میخوانند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 194). رجوع به مشک فیک شود.
مشی دانشمحورknowledge-based platformواژههای مصوب فرهنگستانرویکردی در گردشگری در دهۀ 90 میلادی که در آن کوشش میشد مشیهای قبلی را ازطریق تأکید بر استفادۀ درست از فنون علمی در شناخت گردشگری ارتقا دهند
مشی سازگارadaptancy platformواژههای مصوب فرهنگستانرویکردی پرطرفدار در گردشگری از دهۀ 80 میلادی که در آن گزینههایی مانند گردشگری پایدار و طبیعتگردی به گزینههایی دیگر مانند گردشگری انبوه ترجیح دارد
مشی فکلغتنامه دهخدامشی فک . [ م ِ ف ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از بید (بیدمشک ) است که در آمل آن را مشی فک میخوانند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 194). رجوع به مشک فیک شود.
بیطرفی دائمpermanent neutrality, perpetual neutralityواژههای مصوب فرهنگستانمشی سیاسی پایدار یک دولت، مبتنی بر بیطرفی، چه در جنگ و چه در صلح
مصلحتگراییpragmatismواژههای مصوب فرهنگستانمشی یا نظریهای که با پرهیز از آرمانگرایی بر عمل سیاسی براساس مقتضیات وقت تأکید دارد
مشیةلغتنامه دهخدامشیة. [ م ِش ْ ی َ ] (ع ص ) رفتار و نوعی از رفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نوع رفتن و هیئت رفتن ورفتار. (ناظم الاطباء). نوعی رفتار. یقال : «مشی مشیةسریعة»، و