مشک فاملغتنامه دهخدامشک فام . [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) مشک رنگ و از صفات زلف معشوق است . (آنندراج ). سیاه و به رنگ مشک و زلف معشوق . (ناظم الاطباء). به رنگ و بوی مشک : گیسو و زلف مش
ام هانیلغتنامه دهخداام هانی . [ اُم ْ م ِ ] (اِخ ) دختر حاج عبدالرحیم خان بیگلربیگی . از زنان شاعر و فاضل قرن سیزدهم هجری است . از اشعار اوست : خال بکنج لب یکی طره ٔ مشک فام دووای
تاج السادةلغتنامه دهخداتاج السادة. [جُس ْ سا دَ ] (اِخ ) (شمس الدین ...) محمدبن علی کاشانی . عوفی در لباب الالباب آرد: از خاندان سیادت دری دری واز دودمان سعادت شمعی مضی ٔ، بر فلک فضل
دولغتنامه دهخدادو. [ دُ ] (عدد، ص ، اِ) عدد معروف که ترجمه ٔ اثنین باشد و این بر لفظ جمع نیز بیاید. (آنندراج ). شمار پس از یک و پیش از سه . یک با یک . اثنان . اثنتان . اثنین .
لعل فاملغتنامه دهخدالعل فام . [ ل َ ] (ص مرکب ) به رنگ لعل . لعلی . سرخ : بدین چاره تا آن لب لعل فام کنیم آشنا با لب پورسام . فردوسی .چو رخ لعل شد از می لعل فام به گشتاسب هیشوی گفت
فامرلغتنامه دهخدافامر. [ م ِ ] (اِخ ) شهری است در حوالی فرخار، و نزدیک آن شهر بیابانی است که آهوی مشک در آن بیابان نافه اندازد. (برهان ) (اوبهی ) : رسد دو نسیم از لب مدح خوانش ب