مشکسارلغتنامه دهخدامشکسار. [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) مشک ساره . جای خوشبوی شده از بوی مشک . (ناظم الاطباء). جایی که از مشک و دیگر عطریات معطر باشد. (آنندراج ). معطر. خوشبوی که بوی م
مشک سافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آنکه مشک بساید.۲. [مجاز] خوشبو؛ معطر: ◻︎ تاب بنفشه میدهد طرۀ مشکسای تو / پردۀ غنچه میدرد خندۀ دلگشای تو (حافظ: ۸۲۲)
مشک سالغتنامه دهخدامشک سا. [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) مانند مشک .(ناظم الاطباء). مشک سای . و رجوع به همین کلمه شود.
مشکفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمادۀ خوشبو و سیاهرنگی که در ناف آهوی مشک تولید میشود. = آهو آهوی مشک مشک سارا: [قدیمی] مشک خالص و بیغش؛ مشک ناب.
سارافرهنگ فارسی عمید / قربانزادهزبده؛ خالص؛ بیغش: زر سارا، عنبر سارا، مشک سارا: ◻︎ چه حاصل زآنکه دانی کیمیا را / مس خود را نکرده زرّ سارا (جامی۵: ۲۰۱).
سارالغتنامه دهخداسارا. (ص ) خالص را گویند. (جهانگیری ) (رشیدی ) (غیاث ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). خالص و صاف . (شعوری ). خالص و ویژه . (آنندراج ). اگرچه این
مشکلغتنامه دهخدامشک . [ م ُ / م ِ ] (اِ) ... ناف آهوی خطائی است و عربان مسک خوانند. (برهان ). فارسی به کسر میم و اهل ماوراءالنهر بضم میم خوانند و عرب مِسک بجای شین ، سین دانند
سارلغتنامه دهخداسار. (اِ) سر. (برهان ) (جهانگیری ) (شعوری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). که به عربی رأس گویند. (برهان ). به این معنی در ترکیبات زیر آمده است : آسیمه سار، سرآسیمه .