مشک سافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آنکه مشک بساید.۲. [مجاز] خوشبو؛ معطر: ◻︎ تاب بنفشه میدهد طرۀ مشکسای تو / پردۀ غنچه میدرد خندۀ دلگشای تو (حافظ: ۸۲۲)
مشک سالغتنامه دهخدامشک سا. [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) مانند مشک .(ناظم الاطباء). مشک سای . و رجوع به همین کلمه شود.
مشک ساییدنلغتنامه دهخدامشک ساییدن . [ م ُ / م ِ دَ ] (مص مرکب ) مشک کوبیدن و آن را مانند گرد درآوردن . مشک سودن . کنایه از پراکندن بوی خوش : غلامان را بگو تا عود سوزندکنیزک را بگو تا
مشک سایلغتنامه دهخدامشک سای . [ م ُ / م ِ ] (نف مرکب ) مشک ساینده . آنکه مشک را بساید. || کنایه از معطر و خوشبوی ، و خوشبوی سازنده اطراف و چیزها را : پریچهرگان پیش خسرو به پای سرزل
مشک ساییلغتنامه دهخدامشک سایی . [ م ُ / م ِ ] (حامص مرکب ) عمل مشک سای . سائیدن مشک و عطرافشانی : کند چشمشان از شبه حقه بازی کند زلفشان بر سمن مشکسائی .فرخی .
مشی سازگارadaptancy platformواژههای مصوب فرهنگستانرویکردی پرطرفدار در گردشگری از دهۀ 80 میلادی که در آن گزینههایی مانند گردشگری پایدار و طبیعتگردی به گزینههایی دیگر مانند گردشگری انبوه ترجیح دارد
مشک سایلغتنامه دهخدامشک سای . [ م ُ / م ِ ] (نف مرکب ) مشک ساینده . آنکه مشک را بساید. || کنایه از معطر و خوشبوی ، و خوشبوی سازنده اطراف و چیزها را : پریچهرگان پیش خسرو به پای سرزل
مشک ساییدنلغتنامه دهخدامشک ساییدن . [ م ُ / م ِ دَ ] (مص مرکب ) مشک کوبیدن و آن را مانند گرد درآوردن . مشک سودن . کنایه از پراکندن بوی خوش : غلامان را بگو تا عود سوزندکنیزک را بگو تا
مشک ساییلغتنامه دهخدامشک سایی . [ م ُ / م ِ ] (حامص مرکب ) عمل مشک سای . سائیدن مشک و عطرافشانی : کند چشمشان از شبه حقه بازی کند زلفشان بر سمن مشکسائی .فرخی .
مشکفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمادۀ خوشبو و سیاهرنگی که در ناف آهوی مشک تولید میشود. = آهو آهوی مشک مشک سارا: [قدیمی] مشک خالص و بیغش؛ مشک ناب.
مشکلغتنامه دهخدامشک . [ م ُ / م ِ ] (اِ) ... ناف آهوی خطائی است و عربان مسک خوانند. (برهان ). فارسی به کسر میم و اهل ماوراءالنهر بضم میم خوانند و عرب مِسک بجای شین ، سین دانند