مشکینلغتنامه دهخدامشکین . [ م ِ ] (اِخ ) از توابع اردبیل . مرکز آن خیاو است و 90000 تن سکنه دارد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 167). مشکین شهر. و رجوع به خیاو شود.
مشکینلغتنامه دهخدامشکین . [ م ِ ](اِخ ) دهی از دهستان قره پشلو است که در شمال باختری شهر زنجان و 9 هزارگزی راه شوسه ٔ خلخال واقع است و 848 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران
مشکینلغتنامه دهخدامشکین . [ م ُ / م ِ ] (ص نسبی ) هر چیز مشک آلود را گویند. (برهان ) (آنندراج ). مشک آلود. (ناظم الاطباء). که بوی مشک دارد. مانا به مشک : گوید که مرا این می مشکین
قاآنیلغتنامه دهخداقاآنی . (اِخ ) میرزا حبیب اﷲ متخلص به قاآنی . در حدود 1222 هَ . ق . یعنی در زمان سلطنت فتحعلیشاه در شیراز متولد گردید. پدر او میرزا محمدعلی شاعر بودو گلشن تخلص
مسمطلغتنامه دهخدامسمط. [ م ُ س َم ْ م َ ](ع ص ، اِ) حکمی که رد نشود. حکم روان : حکمک مسمطاً؛أی متمماً. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). أیضاً یقال : خذ حقک مسمطاً
بوسه زدنلغتنامه دهخدابوسه زدن . [ س َ / س ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) بوسیدن . ماچ کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بوسیدن . (ناظم الاطباء) : از لبت یک بوسه نتوان زد به تیرکز سر کین تیر مژگان م
صبالغتنامه دهخداصبا. [ ص َ ] (ع اِ) باد برین که جای وزیدن آن از مطلع ثریا تا بنات نعش است و آن را قبول هم نامند خلاف دبور. (منتهی الارب ). بادی است که از مابین مشرق و شمال وزد
ارسلغتنامه دهخداارس . [ اَ رَ ] (اِخ ) (رود...) آب ارس از جنوب بشمال میرود و از کوههای قالیقلا و ارزن الروم برمیخیرد و بولایت ارمن و آذربایجان و اران میگذرد و به آب کُروقراسو ض