مشکوییلغتنامه دهخدامشکویی . [ م َ ] (اِخ ) بمعنی آخر مشکویه است که نام نوایی و لحنی از موسیقی باشد. (برهان ). نام نوایی از موسیقی . (ناظم الاطباء).
مشکوفیلغتنامه دهخدامشکوفی . [ م ُ ] (اِ) در کشف اللغات نام حلوایی که بادام را سوده با شکر پزند و از جوهر لفظ مستفاد میشود که مشک را در آن دخلی باشد. و آن را مشکوفه هم گویند. (بهار
مشکویلغتنامه دهخدامشکوی . [ م ُ ] (اِ) کوشک و آرامگاه بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 529). || خانه ٔ پادشاه . || بتخانه . (صحاح الفرس ). || نام نوایی و لحنی از موسیقی . (آنندراج ).
مشکویهلغتنامه دهخدامشکویه . [ م ُ کو ی َ / ی ِ ] (اِ) بمعنی مشکوی است که بتخانه و حرمسرای سلاطین باشد. (برهان ) (آنندراج ). همان مشکو است . (فرهنگ رشیدی ). || (اِخ ) نام نوایی از
فرخارلغتنامه دهخدافرخار. [ ف َ ] (اِخ ) نام شهری است منسوب به خوبان و صاحب حسنان . (برهان ). شهری در ترکستان . (یادداشت به خط مؤلف ). کرسانک شهری است از تبت و اندر وی بتخانه های
مشکولغتنامه دهخدامشکو. [ م ُ / م َ ] (اِ) مشکوی . بتخانه . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). بتخانه را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ). بتخانه و بتکده . (ناظم الاطباء) : نه چون خس
مشکوفیلغتنامه دهخدامشکوفی . [ م ُ ] (اِ) در کشف اللغات نام حلوایی که بادام را سوده با شکر پزند و از جوهر لفظ مستفاد میشود که مشک را در آن دخلی باشد. و آن را مشکوفه هم گویند. (بهار