مشوکةلغتنامه دهخدامشوکة. [ م ُش ْ وِ ک َ ] (ع ص ) مشوک . بسیارخار. (ناظم الاطباء): شجرة مشوکة؛ درخت بسیارخار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). || ارض مشوک
مشواةدیکشنری عربی به فارسیاهن مشبکي که روي ان گوشت کباب ميکنند , خطوط يا ميله هاي فلزي مشبک , زمين فوتبال
مشوکلغتنامه دهخدامشوک . [ م ُش ْ وِ ] (ع ص ) خاردار . (یادداشت مؤلف ). خاردار و بسیارخار. یقال : نبات مشوک و شجرة مشوکة و مکان مشوک ؛ ای کثیرالشوک فیه السحاء و القتاد و الهراس
شاکةلغتنامه دهخداشاکة. [ ک َ ] (ع مص ) در میان خار رفتن . (غیاث اللغات ). شاک و شاکة و شیکة؛ به خارستان در افتادن و کذا شکت ُ الشوک ؛ ای وقعت ُ فیه . (از منتهی الارب ) (از اقرب
بیرایلغتنامه دهخدابیرای . (ص مرکب ) (از: بی + رای = رأی ) بیرأی . بی تدبیر. بی اراده . بی فکر. بی اندیشه . بی وقوف : چو آگاهی آمد سوی سوفرای ز پیروز بیرای و بی رهنمای . فردوسی
غابشلغتنامه دهخداغابش . [ ب ِ ] (اِ) غباریه . عنب الدب . مردار آغاجی . برگک . بارشین .نام درختی است کوهی که میوه ٔ آن را غباریة و عنب الدب گویند. شبیه است به کنار. (برهان ) (آنن