مشورتلغتنامه دهخدامشورت . [ م َش ْ وَ رَ ] (ع اِمص ) شور و کنگاش و کنگاج . (ناظم الاطباء). سگالیدن با یکدیگر. رای زدن با هم . شور. (یادداشت مؤلف ). مشورة : اما اینجا مسئلتی است و چون سخن در مشورت افکنده آمد بنده آنچه داند بگوید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" d
بی مشورتلغتنامه دهخدابی مشورت . [ م َ وَ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + مشورت = مشورة عربی ) بدون شور و کنگاش . بدون مشاوره و همفکری : هرکه بی مشورت کند تدبیرغالبش بر هدف نیاید تیر. سعدی .رجوع به مشورت ومشورة شود.
مشورتکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه تکننده، شورایی، شوروی مرشد، اندرزگو انگیزنده، منصرفکننده، نصیحتگرانه، هشداردهنده، اخطارآمیز نصیحتگوی، پنددهنده، نصیحتکننده، راهنماییکننده، ارشادکننده، مشار، طرف مشورت
بی مشورتلغتنامه دهخدابی مشورت . [ م َ وَ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + مشورت = مشورة عربی ) بدون شور و کنگاش . بدون مشاوره و همفکری : هرکه بی مشورت کند تدبیرغالبش بر هدف نیاید تیر. سعدی .رجوع به مشورت ومشورة شود.
استشردیکشنری عربی به فارسیهمفکري کردن , رايزني کردن , کنکاش کردن , مشورت کردن , مشورت خواستن از , مشورت
consultedدیکشنری انگلیسی به فارسیمشاوره، مشورت کردن، همفکری کردن، رایزنی کردن، کنکاش کردن، مشورت خواستن از
consultsدیکشنری انگلیسی به فارسیمشاوره، مشورت کردن، همفکری کردن، رایزنی کردن، کنکاش کردن، مشورت خواستن از
بی مشورتلغتنامه دهخدابی مشورت . [ م َ وَ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + مشورت = مشورة عربی ) بدون شور و کنگاش . بدون مشاوره و همفکری : هرکه بی مشورت کند تدبیرغالبش بر هدف نیاید تیر. سعدی .رجوع به مشورت ومشورة شود.