مشنقلغتنامه دهخدامشنق . [ م َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شرفخانه در بخش شبستر شهرستان تبریز که 113 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
مشنقلغتنامه دهخدامشنق . [ م ُ ش َن ْ ن َ ] (ع ص ) گوشت پاره پاره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقطع. (از اقرب الموارد): لحم مشنق ؛ گوشتی پاره کرده . (مهذب الأسماء). || خمیر مقطع مالیده با زیت ترتیب داده .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). خمیر قطعه قطعه کرده ٔ با روغن زیتون مالیده .
مشنگکلغتنامه دهخدامشنگک . [ م َ ش َ گ َ ] (اِ مصغر) دزد و راهزن . (برهان ) (آنندراج ). راهزنک . و رجوع به مشنگ شود.
مشنگکلغتنامه دهخدامشنگک . [ م ُ ش َ گ َ ] (اِ مصغر) (از: مشنگ + ََ-ک ، پسوند تصغیر) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). غله ٔ غیرمعلوم . (برهان ). مشنج . (الفاظالادویه ).نوعی از غله . (ناظم الاطباء). رجوع به مُشَنگ شود.
مصنقلغتنامه دهخدامصنق . [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) خادم ماهر در خدمت شتران . ج ،مصنقون . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مشنوقلغتنامه دهخدامشنوق . [ م َ ] (ع ص ) مرد درازبالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).- بعیر مشنوق ؛ شتر به شناق بسته . (ناظم الاطباء).- فرس مشنوق ؛ طویل الرأس . و چنین است بعیر. (تاج از ذیل اقرب الموارد).
مشنقةلغتنامه دهخدامشنقة. [ م َ ن َ ق َ ] (ع اِ) محل آویختن . || دار و صلیب . (ناظم الاطباء). آنجا که گناهکاران را آویزند. مولده است . (از محیطالمحیط).
تشنیقلغتنامه دهخداتشنیق . [ت َ ] (ع مص ) چوب شنیق در خانه ٔ کبت انگبین کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تقطیع بالطول . (تاج المصادر بیهقی ). پاره پاره نمودن وآراستن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). در معنی این مصدر در کتب لغت اختلافی بدین سا
شرفخانهلغتنامه دهخداشرفخانه . [ ش َ رَ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ شبستر، در جنوب باختری بخش واقع و از شمال به میشوداغ (میشاب ) از جنوب به بخش دهخوارقان و از خاور به دهستان خامنه و از باختر به شهرستان شاهپور محدود است . قراء دهستان قسمتی در
مشنقةلغتنامه دهخدامشنقة. [ م َ ن َ ق َ ] (ع اِ) محل آویختن . || دار و صلیب . (ناظم الاطباء). آنجا که گناهکاران را آویزند. مولده است . (از محیطالمحیط).