مشمعلغتنامه دهخدامشمع. [م ُ ش َم ْ م َ ] (ع ص ، اِ) موم جامه . (آنندراج ). مومی و انداخته شده ٔ در موم گداخته و اندوده شده ٔ با موم . (ناظم الاطباء). جامه ای که به موم گداخته ، اندایند تا آب و رطوبت از آن نترابد. به موم آغشته . پارچه و جامه که به موم آغارند، عدم نفوذ رطوبت را. منسوجی که به مو
مشمعفرهنگ فارسی معین(مُ شَ مَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) اندود شده با موم ، مومی . 2 - نوعی پارچة نایلونی .
میشمةلغتنامه دهخدامیشمة. [ ش َ م َ ] (ع ص ) زنی که در سرین خود نگار کرده باشد تا نیکو نماید. (منتهی الارب ، ماده ٔ وش م ) (ناظم الاطباء).
مسمعلغتنامه دهخدامسمع. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) شنواننده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ): و ما أنت بمسمع مَن فی القبور. (قرآن 22/35)؛ و نیستی تو شنواننده ٔ آنان که در قبرهایند.
مسمحلغتنامه دهخدامسمح . [ م َ م َ ] (ع اِ) وسعت . فراخی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مسمعلغتنامه دهخدامسمع. [ م ُ م َ ] (ع ص ) شنوانیده شده و مقبول . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کارساز. (ناظم الاطباء).- غیرمسمع ؛ شنوانیده نشده . غیرمقبول . جواب داده نشده . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) <span class="hl
مسمعلغتنامه دهخدامسمع. [ م ُ م ِ ] (ع اِ) قید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پای بند و دست بند. (ناظم الاطباء).
مشمعللغتنامه دهخدامشمعل . [ م ُ م َ ع ِل ل ] (ع ص ) شتر ماده ٔ شادمان و تیزرو. || مرد سبک و چالاک و زیرک و رسا در امور و خوش طبع. || مرد درازبالا. || شیر ترش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مطلع بر چیزی . (ناظم الاطباء).
مشمعلةلغتنامه دهخدامشمعلة. [م ُ م َ ع ِل ْ ل َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ دراز و شتاب . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زن پرحرکت . (از اقرب الموارد). || عزم حاد. (از اقرب الموارد) (محیطالمحیط). || غارة مشمعلة؛ غارت از هر طرف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطب
مشمعةلغتنامه دهخدامشمعة. [ م َم َ ع َ ] (ع مص ) بازی و مزاح کردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بازی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بازی . (مهذب الاسماء). شمع شمعاً و شموعاً ومشمعة. و رجوع به شمع شود. (ناظم الاطباء). || پریشان و متفرق شدن چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ا
مشمعللغتنامه دهخدامشمعل . [ م ُ م َ ع ِل ل ] (ع ص ) شتر ماده ٔ شادمان و تیزرو. || مرد سبک و چالاک و زیرک و رسا در امور و خوش طبع. || مرد درازبالا. || شیر ترش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مطلع بر چیزی . (ناظم الاطباء).
مشمعلةلغتنامه دهخدامشمعلة. [م ُ م َ ع ِل ْ ل َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ دراز و شتاب . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زن پرحرکت . (از اقرب الموارد). || عزم حاد. (از اقرب الموارد) (محیطالمحیط). || غارة مشمعلة؛ غارت از هر طرف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطب
مشمعةلغتنامه دهخدامشمعة. [ م َم َ ع َ ] (ع مص ) بازی و مزاح کردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بازی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بازی . (مهذب الاسماء). شمع شمعاً و شموعاً ومشمعة. و رجوع به شمع شود. (ناظم الاطباء). || پریشان و متفرق شدن چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ا