مشمئزلغتنامه دهخدامشمئز. [ م ُ م َ ءِزز ] (ع ص ) ترسان . || ناخوش دارنده و رمنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رمیده . ناخوشدل . (زمخشری ). کارِه
متنفرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ، مشمئز، منزجر، بری، بیزار، دلزده، سیر، ملول، بیمیل، انتقامجو
strainingدیکشنری انگلیسی به فارسیتنش، زور زدن، مشمئز شدن، خسته کردن، زودبکار بردن، کش دادن، زیاد کشیدن، پیچ دادن، کج کردن، پالودن، صاف کردن، کوشش زیاد کردن، سفت کشیدن
متنفر شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیزار شدن، مشمئز داشتن، دلزده شدن، منزجرشدن، نفور گشتن، نفرت پیدا کردن ۲. رمیدهشدن، فراری شدن، گریزان شدن
سردبیانفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که سخنش گرم و گیرا نباشد؛ آنکه با سخنان سرد دیگری را مشمئز و آزرده سازد.