مشقیلغتنامه دهخدامشقی . [ م َ ] (ص نسبی ) تخته و کاغذ که بر آن مشق حروف کرده باشند. (غیاث ) (آنندراج ). منسوب به مشق . (ناظم الاطباء) : به رنگ کاغذ مشقی سیاه میمانداگر به فرض مج
مشقیلغتنامه دهخدامشقی . [ م ِقا ] (ع اِ) شانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شانه . لغتی است در مشقاء با همزه . (از اقرب الموارد).
مشقی دهلویلغتنامه دهخدامشقی دهلوی . [ م َ ی ِ دِ ل َ ] (اِخ ) اسمش شیخ مکهن و از مشایخ دهلی است . اصلش از مضافات صوبه ٔ شاه جهان آباد بوده . وجودش در عهد سلطنت اکبرشاه و جهانگیراز مکم
larkدیکشنری انگلیسی به فارسیزشت، شوخی، روش زندگی، قزلاخ، خوشی، چکاوک و گونه های مشابه ان، شوخی کردن، چکاوک شکار کردن، دست انداختن، از روی مانع با پرش اسب جهیدن
از اینلغتنامه دهخدااز این . [ اَ ] (حرف اضافه + صفت / ضمیر) من هذا. || مثل . مانند: و ازآن امیرالمؤمنین هم از این معانی بود. (تاریخ بیهقی ). || (ص مرکب ) ازین . زین . برای اشاره
خام دستلغتنامه دهخداخام دست . [ دَ ] (ص مرکب ) خام مشق . ناتجربه کار. (آنندراج ).ناآزموده . بی ربط در کار و عمل . بی وقوف . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). غیر ماهر : ماند حیران در آنک
مشتیلغتنامه دهخدامشتی . [ م ِ ] (اِ) نوعی از حریر خام باشد که آن را به غایت نازک ولطیف ببافند. (جهانگیری ). نوعی از جامه ٔ لطیف و حریر نازک باشد. (برهان ). نوعی از جامه ٔ حریر ب
خام سوختهلغتنامه دهخداخام سوخته . [ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب ) مشوی یا مطبوخی که از درون خام و از بیرون بر اثر بسیار سوختن یا برشته شدن سوخته باشد.
حجر مشققلغتنامه دهخداحجر مشقق . [ ح َ ج َ رِ م ُ ش َق ْ ق َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) حجر طرار. حجر شطف . سنگ متورق . سنگی است زعفرانی رنگ و تو بر تو و زودشکن و از نواحی مغرب خیزد و