مشقیلغتنامه دهخدامشقی . [ م َ ] (ص نسبی ) تخته و کاغذ که بر آن مشق حروف کرده باشند. (غیاث ) (آنندراج ). منسوب به مشق . (ناظم الاطباء) : به رنگ کاغذ مشقی سیاه میمانداگر به فرض مج
مشقیلغتنامه دهخدامشقی . [ م ِقا ] (ع اِ) شانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شانه . لغتی است در مشقاء با همزه . (از اقرب الموارد).
مشقی دهلویلغتنامه دهخدامشقی دهلوی . [ م َ ی ِ دِ ل َ ] (اِخ ) اسمش شیخ مکهن و از مشایخ دهلی است . اصلش از مضافات صوبه ٔ شاه جهان آباد بوده . وجودش در عهد سلطنت اکبرشاه و جهانگیراز مکم
مشقی دهلویلغتنامه دهخدامشقی دهلوی . [ م َ ی ِ دِ ل َ ] (اِخ ) اسمش شیخ مکهن و از مشایخ دهلی است . اصلش از مضافات صوبه ٔ شاه جهان آباد بوده . وجودش در عهد سلطنت اکبرشاه و جهانگیراز مکم
مشقیلغتنامه دهخدامشقی . [ م َ ] (ص نسبی ) تخته و کاغذ که بر آن مشق حروف کرده باشند. (غیاث ) (آنندراج ). منسوب به مشق . (ناظم الاطباء) : به رنگ کاغذ مشقی سیاه میمانداگر به فرض مج
مشقیلغتنامه دهخدامشقی . [ م ِقا ] (ع اِ) شانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شانه . لغتی است در مشقاء با همزه . (از اقرب الموارد).
کاغذ مشقیلغتنامه دهخداکاغذ مشقی .[ غ َ ذِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کاغذ که بر آن مشق حروف کرده باشند. (آنندراج ). کاغذی که شاگردان دبستان بر آن مشق نویسند یا نوشته باشند : برنگ
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن عبداﷲ مشقی مکنی به ابوالحسن . او مؤدب پسر المعزباﷲ و از خواص عبداﷲبن معتز بود و در بغداد کتب ابن الزبیر را روایت کرد و اسماع