مشعوففرهنگ مترادف و متضاد۱. خرسند، خرم، خندان، خوشوقت، شاد، شادان، محظوظ، مسرور ۲. دلباخته، شیفته ≠ مغموم
مشعوفلغتنامه دهخدامشعوف . [ م َ ] (ع ص ) دیوانه و شیفته ٔ دل رفته از جنون و بیم و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). شیفته و عاشق و محب . (
انطرابلغتنامه دهخداانطراب . [ اِ طِ ] (ع مص ) مشعوف شدن و محظوظ گردیدن و مسرور شدن . (ناظم الاطباء).
پلوپونزلغتنامه دهخداپلوپونز. [ پ ِ ل ُپ ُ ن ِ ] (اِخ ) (جنگ ...) این نام بجنگ تاریخیی که از سال 431 تا 404 ق . م . بین اسپارت و آتن ادامه یافت و بتخریب آتن منتهی شد اطلاق میگردد. چ
دل دادنلغتنامه دهخدادل دادن . [ دِ دَ ] (مص مرکب ) عاشق شدن . دلداده گشتن . علاقه یافتن . فریفته شدن . دوستدار کسی یاچیزی شدن . گرم الفت گردیدن . (آنندراج ) : نکشم ناز ترا و ندهم د
gladdenدیکشنری انگلیسی به فارسیخوشحالم، خوشحال کردن، خوشحالی کردن، خوشنود کردن، خرسند کردن، شاد شدن، خوشی دادن، خشنود ساختن، مشعوف ساختن
gladdensدیکشنری انگلیسی به فارسیخوشحالم، خوشحال کردن، خوشحالی کردن، خوشنود کردن، خرسند کردن، شاد شدن، خوشی دادن، خشنود ساختن، مشعوف ساختن