مششدرلغتنامه دهخدامششدر. [ م ُ ش َش ْ دَ ] (ص ) متحیر، مأخوذ از ششدر و این لفظ تراشیده ٔ فارسی زبانان عربی دان است . (آنندراج ) (غیاث ) (بهار عجم ).صیغه ٔ برساخته ٔ هم وزن اسم م
مشهدریزهلغتنامه دهخدامشهدریزه . [ م َ هََ زَ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان میان ولایت باخرز است که در بخش طیبات شهرستان مشهد واقع است و 1778 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج
مزیبلغتنامه دهخدامزیب . [ م ُ زَی ْ ی َ ] (ص ) نعت مفعولی منحوت از «زیب » فارسی . زیب داده شده و این لفظ صناعی است ، مأخوذ از «زیب » که کلمه ٔ فارسی است از عالم مزلف و مششدر و
ملببلغتنامه دهخداملبب . [ م ُ ل َب ْ ب َ ] (ص ) به معنی لبالب و این لفظاز روی حقیقت غلط است مگر جانبی به صحت دارد لهذا جایز باشد چرا که ظریفان به وقت ظرافت الفاظ فارسی رابه وضع
هفت حاللغتنامه دهخداهفت حال . [ هََ ] (اِ مرکب ) همیشه و دایم و علی الدوام و همه حال . (برهان ) : گفت چه طرفه طالعی کز در خانه ٔ ششم مهره به کف ، به هفت حال این همه در مششدری .خاقا
تخته نردلغتنامه دهخداتخته نرد. [ ت َ ت َ / ت ِ ن َ ] (اِ مرکب ) تخته که بر آن بازی نردبازند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اسباب بازی نرد. (ناظم الاطباء). ظاهراً درست آن تخت نرد، چنانک
مسلمانلغتنامه دهخدامسلمان . [ م ُ س َ ] (ص ) متدین به دین اسلام . (ناظم الاطباء). صاحب غیاث اللغات و به تبع او صاحب آنندراج گوید: مسلمان در اصل «مسلم مان » بوده است ، یعنی مانندمس