مشرحلغتنامه دهخدامشرح . [ م َ رَ ](ع اِ) فرج زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). شرم زن . (بحر الجواهر).
مشرحلغتنامه دهخدامشرح . [ م ُ ش َرْ رَ ] (ع ص ) شرح شده . بیان شده . توضیح داده شده . روشن کرده : چنانکه بیاورده ام پیش از این سخت مشرح . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 193). و بنده ملطفه ٔ پرداخته بود مختصر. این مشرح پرداختم تا رای عالی بر آن
مشرحلغتنامه دهخدامشرح . [ م ُ ش َرْ رِ ] (ع ص ) کسی که تشریح میکند. (ناظم الاطباء). طبیب تشریح کننده . عالم تشریح کننده ٔ اجساد اموات .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بیان کننده . شرح و توضیح دهنده چیز یا مطلبی را : مستحق شرح را سنگ و کلوخ ناطقی گردد مشرح با رس
مسرعلغتنامه دهخدامسرع . [ م ِ رَ ] (ع ص ) مرد شتابنده بسوی خیر یا شر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مشیریچهلغتنامه دهخدامشیریچه . [ م ُ ش ِی ْ ی ِ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نهرهاشم است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
میسرهلغتنامه دهخدامیسره .[ م َ س َ رَ ] (ع اِ) میسرة. سوی دست چپ . (ناظم الاطباء). طرف دست چپ . چپ . سوی چپ . سمت چپ . خلاف میمنه . (یادداشت مؤلف ). || جناح چپ لشکر. (ناظم الاطباء). چپ لشکر. (مهذب الاسماء). یکی از ارکان خمسه ٔ جیش در صف آرایی قدیم و چهار رکن دیگر عبارتند از: مقدمه ، قلب ، ساق
میسرةلغتنامه دهخدامیسرة. [ م َ س َ / س ِ / س ُ رَ ] (ع اِمص ) آسانی و سهولت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). آسانی . (آنندراج ). || فراخی . (منتهی الارب ). فراخ دستی . (دهار). || توانگری . (از
میسرةلغتنامه دهخدامیسرة. [ م َ س َ رَ ] (ع اِ) سوی دست چپ ، خلاف میمنة. (ناظم الاطباء). سوی چپ . (آنندراج ) (منتهی الارب ). دست چپ . (مهذب الاسماء) (دهار). خلاف میمنة. (از اقرب الموارد). سمت چپ . سوی دست چپ . یسر. میسره . مقابل میمنه . (یادداشت مؤلف ).
مشرحاتلغتنامه دهخدامشرحات . [ م ُ ش َرْ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوی بخش مرکزی اهواز است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
مشرحةدیکشنری عربی به فارسیمرده خانه , جاي امانت مردگاني که هويت انها معلوم نيست , بايگاني راکد , مرده شوي خانه , دفن , مرده اي
ابومصعبلغتنامه دهخداابومصعب . [ اَ م ُ ع َ ] (اِخ ) مشرح بن هاعان معافری . او از عقبةبن عامر سماع دارد.
عمردةلغتنامه دهخداعمردة. [ ع َ م َرْ رَ دَ ] (اِخ ) نام خواهر مِشرَح و محوِّس و جَمَد و أبضعة از بنی معدیکرب ، که هر چهار را لعنت کرد نبی صلی اﷲ علیه و سلم . (منتهی الارب ). رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 342 شود.
مختصرلغتنامه دهخدامختصر. [ م ُ ت َ ص َ ] (ع ص )چیزی که زوائد از آن دور شود و کوتاه گردد. (آنندراج ). سخن کوتاه و مجمل و بطور اجمال . کوتاه و کم و برگزیده . منتخب و کوتاه شده . (ناظم الاطباء) : من مدحت او چونکه همی مختصر آرم آری چو سخن نیک بود مختصر آید. <p c
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالصمد الشیرازی ، مکنی به ابونصر. در تاریخ بیهقی نام وی در چند جا با لقب خواجه و خواجه ٔ بزرگ و خواجه عمید آمده است . وی از بزرگان و محتشمان دوره ٔ غزنوی است و شعرای بزرگ این دوران او را مدیح گفته اند و از آن جمله است منوچهری که گوید:ب
مشرحاتلغتنامه دهخدامشرحات . [ م ُ ش َرْ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوی بخش مرکزی اهواز است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
مشرحةدیکشنری عربی به فارسیمرده خانه , جاي امانت مردگاني که هويت انها معلوم نيست , بايگاني راکد , مرده شوي خانه , دفن , مرده اي