مشدیلغتنامه دهخدامشدی . [ م َ ] (ص نسبی ، اِ) مخفف مشهدی . لوطی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مشتی و مشهدی شود.
landدیکشنری انگلیسی به فارسیزمین، سرزمین، خشکی، خاک، دیار، بر، پیاده شدن، به خشکی امدن، رسیدن، بزمین نشستن، فرود امدن
ابوشجاعلغتنامه دهخداابوشجاع . [ اَ ش ُ ] (اِخ ) روذراوری . محمّدبن الحسین بن محمّدبن عبداﷲبن ابراهیم همدانی ملقب به ظهیرالدین مؤیدالدوله صفی امیرالمؤمنین . او یکی از وزرای بنی عب
ابومحجنلغتنامه دهخداابومحجن . [ اَ م ِ ج َ ] (اِخ ) ثقفی . صحابی است . و در نام او خلاف است ، بعضی مالک بن حبیب گفتند و برخی عبداﷲبن حبیب بن عمروبن عمیر و گروهی گفتند نام او کنیت ا
سببلغتنامه دهخداسبب . [ س َ ب َ ] (ع اِ) رسن و هرچه بدان بدیگری پیوسته شود. (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ).رسن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ص 56) : این سبب چه بْوَد بتازی گو