مزحورلغتنامه دهخدامزحور. [ م َ ] (ع ص ) مردزُفت . (منتهی الارب ). مرد سخت بخیل و زفت . || کسی که گرفتار بیماری زحیر باشد و آن که شکایت از زحیر (سخت روان شدن شکم ) کند. (از ناظم ا
تیغلغتنامه دهخداتیغ. (اِ) کارد تیز باشد و شمشیر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 231). شمشیر. (برهان ) (اوبهی ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). شمشیر و سیف و کارد و چاقو. (ناظم الاطبا