مشحشحلغتنامه دهخدامشحشح . [ م ُ ش َ ش َ ] (ع ص ) مرد کم خیر. (منتهی الارب ) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) . مرد کم خیر و ناکس و بی قدر. (ناظم الاطباء).
مشحلغتنامه دهخدامشح . [م َ ] (ع مص ) به هم سودن و درخوردن «شکم ران » یا سوختن ران از درشتی جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به هم سودن «شکم ران » و سوختن زیر زانو از درشتی جام
مشت و مال دادنفرهنگ انتشارات معین(مُ تُ دَ) (مص م .) 1 - با دست کسی یا چیزی را مالش دادن . 2 - مالیدن اندام کسی به مشت (در گرمابه ). 3 - (کن .) گوشمالی دادن ، تنبیه کردن . 4 - به مکر و حیله ک
مشحشحلغتنامه دهخدامشحشح . [ م ُ ش َ ش َ ] (ع ص ) مرد کم خیر. (منتهی الارب ) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) . مرد کم خیر و ناکس و بی قدر. (ناظم الاطباء).
مشحلغتنامه دهخدامشح . [م َ ] (ع مص ) به هم سودن و درخوردن «شکم ران » یا سوختن ران از درشتی جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به هم سودن «شکم ران » و سوختن زیر زانو از درشتی جام
تیره چشملغتنامه دهخداتیره چشم . [ رَ / رِ چ َ / چ ِ ](ص مرکب ) کور. نابینا. (از فهرست ولف ) : ز لشکر دو بهره شده تیره چشم سر نامداران ازو پر ز خشم . (شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 2 ص
مشت و مال دادنفرهنگ انتشارات معین(مُ تُ دَ) (مص م .) 1 - با دست کسی یا چیزی را مالش دادن . 2 - مالیدن اندام کسی به مشت (در گرمابه ). 3 - (کن .) گوشمالی دادن ، تنبیه کردن . 4 - به مکر و حیله ک