مشت رولغتنامه دهخدامشت رو. [ م ُ ] (اِ) نوعی از مازریون باشد و آن دوایی است که بر بهق و برص طلا کنند نافع باشد و آن را مشت به سبب آن گویند که چون مشتی از آن بر روی کسی زنند روی آن
مشک رومیلغتنامه دهخدامشک رومی . [ م ُ / م ِ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مریم . (فرهنگ فارسی معین ). گل مریم . رجوع به مریم شود.
بر روی زمین منت نهادنلغتنامه دهخدابر روی زمین منت نهادن . [ ب َ ی ِ زَ م ِ ن ن َ ن ِ / ن َ دَ] (مص مرکب ) کنایه از تکبر و رغم و رعونت و اعتقاد باطل بخود داشتن و در واقع چنان نبودن . (آنندراج ).
مازریونلغتنامه دهخدامازریون . [ زَ ] (اِ) دارویی است برای استسقای زقی ، مجرب است . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دوایی است مجرب از برای دفع استسقا و آن
چاشتلغتنامه دهخداچاشت . (اِ)یک حصه از چهار حصه ٔ روز باشد که در هندوستان پهر گویند. (برهان ). اول روز. (آنندراج ). بهره ٔ نخستین روز. صبح ، بامداد. مقابل شام . || میانه ٔ روز را
شاملغتنامه دهخداشام . (اِ) شبانگاه . بتازیش مغرب خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). آخر روز. (بهار عجم ). اول شب که تاریک است . (فرهنگ نظام ). شبانگاه یعنی وقت مغرب . (مؤید الفضلاء).
مشت زدنلغتنامه دهخدامشت زدن . [ م ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) با مجموع انگشتان گره کرده به کف دست ، ضربه زدن . ضربه زدن با مجموع انگشتان گره کرده با کف . زخم زدن با انگشتان گره کرده . (از
مشت افشارلغتنامه دهخدامشت افشار. [ م ُ اَ ] (ن مف مرکب ) افشرده شده با مشت . آنچه که با مشت افشرده شده باشد. || طلای دست افشار باشد و آن در خزینه ٔ خسروپرویز بود. گویند مانند موم نرم