مشتهرلغتنامه دهخدامشتهر. [ م ُ ت َ هََ ] (ع ص ) شهرت داده شده . (غیاث ) (آنندراج ). مشهورکرده شده . مشهور و معروف . (ناظم الاطباء). شهرت یافته : پسران علی آنان که امامان حقندبه ج
مشتهرلغتنامه دهخدامشتهر. [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) شهرت دهنده . (آنندراج ) (غیاث ). آن که مشهور میکند و شهرت میدهد. || آن که اعلان می کند. (ناظم الاطباء).
مشتهر شدنفرهنگ مترادف و متضادپرآوازه شدن، شهره شدن، مشهور شدن، نامورگشتن، نامدار شدن، معروف شدن، به شهرترسیدن، بنام شدن ≠ گمنام شدن
حقیلغتنامه دهخداحقی . [ ح َق ْ قی ] (اِخ ) سلیمان حقی بن محمدبن سلیمان الحنفی المشتهر بمفتی مدینة اسکیشهر. او راست : روح کلمةالتفرید شرح کلمةالتوحید، طبع حجر أستانه ، به سال 1
نامیلغتنامه دهخدانامی . (اِخ ) احمدبن محمد دارمی مصیصی ، مکنی به ابوالعباس و مشتهر به نامی . از شاعران و ادبای عرب و مداح سیف الدوله است . او را با متنبی معارضاتی بوده . اوراست
پرآوازهلغتنامه دهخداپرآوازه . [ پ ُ زَ / زِ ] (ص مرکب ) پرآواز. و پرآوازه شدن ؛ مشهور و مشتهر گشتن : بدو رای زن گفت اکنون گذشت ازاین کار گیتی پرآوازه گشت . فردوسی .درخت کهن میوه ٔ
ادریسیلغتنامه دهخداادریسی . [ اِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن محمد. یکی از مشاهیر علمای اسلام ، از نسل حکام اندلس که به اَدارِسه مشهور بودند. وی بنام شریف ادریسی مشتهر است . مولد او د