مشاهدت کردنلغتنامه دهخدامشاهدت کردن . [ م ُ هََ / هَِ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دیدن . نگریستن . نگاه کردن . نظرنمودن . ملاحظه کردن . معاینه نمودن : شیر تشمر او [ شتربه ] را مشاهدت کرد. (
observedدیکشنری انگلیسی به فارسیمشاهده شده، رعایت کردن، مشاهده کردن، نظاره کردن، گفتن، مراعات کردن، ملاحظه کردن، برپا داشتن، دیدن
observeدیکشنری انگلیسی به فارسیمشاهده کنید، رعایت کردن، مشاهده کردن، نظاره کردن، گفتن، مراعات کردن، ملاحظه کردن، برپا داشتن، دیدن
observesدیکشنری انگلیسی به فارسیمشاهده می شود، رعایت کردن، مشاهده کردن، نظاره کردن، گفتن، مراعات کردن، ملاحظه کردن، برپا داشتن، دیدن
ادرکدیکشنری عربی به فارسیدرک کردن , دريافتن , مشاهده کردن , ديدن , ملا حظه کردن , تحقق بخشيدن , پي بردن