مشاحةلغتنامه دهخدامشاحة. [ م ُ شاح ْ ح َ ] (ع مص ) (از «ش ح ح ») با کسی به چیزی بخیلی کردن و با علی متعدی شود. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
مشاهةلغتنامه دهخدامشاهة. [ م َ هََ ] (ع ص ) أرض مشاهة؛ زمین گوسپندناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). زمین گوسپندناک که در آن گوسپند بسیار بود. (نا
لامشاحة فی الاصطلاحلغتنامه دهخدالامشاحة فی الاصطلاح . [ م ُ شاح ْ ح َ ت َ فِل ْ اِ طِ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) ای لانزاع فیه . مُشاحة، با کسی به چیزی بخیلی کردن است و در صفت پیغمبر اکرم آمده : لیس
مشاحلغتنامه دهخدامشاح . [ م ُ شاح ح ] (ع ص ) (از «ش ح ح ») مجادل . مناقش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و منه فی صفته علیه السلام لیس بفظ و لاغلیظ و لا صخاب و لا فحاش و لا عیاب
مشاحتلغتنامه دهخدامشاحت . [ م ُ شاح ْ ح َ ] (از ع ، اِمص ) گیر و دار. مباغضت . خصومت . دشمنی . بخل و کینه : میان فایق و بکتوزن مشاحتی قدیم قایم بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهرا
قصیدةلغتنامه دهخداقصیدة. [ ق َ دَ ] (ع اِ) یکی قصید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قصید شود. || (ص ) شترماده ٔ فربه . || چوب دستی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ